محل تبلیغات شما



چرا باید کتاب بخوانیم؟

کتاب ها سرنوشت ها و سرگذشت های متفاوتی را نقل میکنند که به طریقی همه آن ها مایه عبرت اند و این مایه خرسندی است که دیگر نیازی نیست دوباره تجربه کرد و دوباره آزموده را آموخت و سپس دوباره آزمود اما به لطف حس کنجکاوی و گاه وقتی سرکشی و کمال طلبی انسان، شاهد تکرار سرنوشت های مشابه در تمام طول تاریخ بوده ایم.

به هرحال کتاب ها با آن ظاهر ساده و بی ریایشان توانسته اند مسیر پیگیری اهداف مورد بحثشان را تا حدودی روشن کنند و مانع انقلابات شخصی خطرناک و جمعی ناگوار بشوند هرچند مقدار آن را نیز به صفر نرساندند اما تصور کنید که اگر هیچ کتابی نبود این مقدار به چه درصد هولناکی میرسید.

از بخش کلی تر آن که عبور کنیم کتاب ها به سبب اینکه تجربی و تفکری هستند و تنوعشان به اندازه تفاوت آدم هاست میتوانند الگوی مناسبی برای تغییر، تشویق و تعمیر ذهنیت و زندگی ما انسان ها را فراهم کنند. بطوریکه برای یک انسان خردمند هرکتاب ارزش یک بار خواندن را دارد و برای دیگر انسان ها حداقل یک کتاب وجود دارد که بدون زمین گذاشتن تا آخرین صفحه آن را بخوانند و از خواندنش سر خوش بشوند.

پیشنهاد من به عنوان کسی که مجذوب و مسحور دنیای کتاب شده ام به شما این است کتابتان را پیدا کنید و آن را بخوانید ! فقط برای یک بار!

 


اول از همه به رویایم حمله ور شدن و  اول رویایم و بعد از آن خودم را در مقابل رویایم کوچک کردند. من هم بی خبر از همه جا فکر میکردم سعادتم در ترک نوشتن است پس به ناچار نوشتن را ترک کردم و مدتها از آن دوری کردم و جز برای تکلیف به قوه ی تخیلم اجازه ندادم خودش را در موضع دیگری شکوفا کند.

بعد از ترک بارها تصمیم به بازگشت گرفتم اما از روی تنبلی یا ترس یا هر بهانه دیگر بازگشتم را روز به روز به تعویق انداختم.دوسال بعد، وقتیکه خواستم برگردم دیگر دیر شده بود و مجبور بودم برای حضور در آزمون نمونه دولتی خودم را آماده کنم. این بی مهری ها نسبت به استعدادم ضربه سنگینی به من وارد کرد و مرا برای سه سال در حاله ای از بیخیالی و سرگردانی زندانی کرد.

غمگین بودم اما نمیدانستم چرا، احساس گناه میکردم و مدام زندگیم پیچ میخورد و دیگر احساس میکردم که تسلطی روی کار هایم ندارم . احساسات آن روز هایم مثل سوعد و سقوط ناگهانیست من نعمتی که در اختیار داشتم را شکر نکردم و بالا و بالاتر را خواستم و عاقبت خودم اسیر خواسته هایم شدم .

نمیدانم به خاطر طرز فکرم بود یا صلاحی پشت آن اتفاق بود اما هرچه بود خدا را شکر! که سه سال بعد در دبیرستان نمونه دولتی قبول نشدم.


تصاویر آن رویا را هنوز که هنوز است به خاطر دارم حتی بعد از این همه سال! چیزی که اتفاق افتاد مثل گذر از یک دنیا به دنیای دیگر بود. دنیایی رویایی که هر نا ممکنی در آن ممکن بود.

چه چیز مرا به آن دنیا جذب کرد؟

چیزی که مرا به آن دنیا جذب کرد نه زرق و برق آن و نه حتی قهرمانان و ضد قهرمانان آن بود. تنها و تنها چیزی که مرا به آن دنیا جذب کرد؛ حس ارزشمندی و رضایتی بود که به وسیله نوشتن از خودم پیدا می کردم. تصور کنید! میتوانستم خلق کنم هر چه را! و میتوانستم از بین ببرم هرچه را! میتوانستم بار ها زمان را به عقب برگردانم و بارها سرنوشت ها را تغییر دهم و. آیا دسترسی به این همه امکانات تنها با یک قلم و کاغذ فوق العاده نبود؟ آیا نباید به آن دنیا معتاد میشدم؟

بعد از آن تجربه کوتاه و آن خلسه ناشی، بارها و بارها اتفاق افتاد که داستان هایی نوشتم که فقط خودم میخواندمشان و خودم میدانستمشان. گذشت و گذشت تا اینکه جرائت پیدا کردم که بگویم میخواهم نویسنده بشوم و آن وقت بود که ماجرای دیگری آغاز شد. 


وقتی که اولین بار شروع به نوشتن کردم  کودکی نورس و سر به هوا بودم که چیزی از نوشتن و نویسندگی نمیدانستم و تنها تصویری که از نویسندگان در ذهن داشتم آدم هایی با ژست های مغرورانه و متفکرانه بود که اغلب مورد احترام مردم بودند. 

اولین بار دقیقا کی بود؟

فکر میکنم چهارم دبستان بودم و روز وقوع آن واقعه روز اول مهر بود. به ما خبر دادند که معلمتان امروز کمی دیر تر می آید و به جای آن اقای (عین)  زنگ اول با شما هنر کار خواهد کرد آرام بنشنید و شلوغ نکنید. نمیدانم در آن زمان آرام نشستیم یا نه اما چیزی که به خاطرم می آید این است که وقتی که اقای عین آمد گفت: میخواهیم امروز داستان بنویسیم پس دفتر هایتان را آماده کنید. بعد هم سخنرانی کرد در مورد اینکه همه میتوانند بنویسند و پول و استعداد در این رشته چندان مهم نیست و مابقی قضیه علم بهتر است یا ثروت.

بعد هم روی تخته با ماژیک چند موضوع نوشت که یکی از آن ها درمورد این بود که: اگر درختی به جای میوه،سکه های طلا میداد چه حرف هایی برای گفتن داشت؟

من آن موضوع ها را انتخاب نکردم و شروع کردم به نوشتن داستانی با موضوع خودم با موضوع آزاد

و آن وقت بود که آن اتفاق تازه در زندگیم رقم خورد.

 


ما با آموزش میتوانیم چیزی را به کسی بیاموزیم؟هم میتوانیم و هم نمیتوانیم!چرا که یادگیری یک فرآیند درونی است و هر شخص نهایتا خودش به ما اجازه می دهد که چیزی را به او بیاموزیم یا. این موضوع نشان دهنده انتخابی بودن یادگیری است. حالا با این اوصاف میخواهی چیز جدیدی یاد بگیری؟ اگر میخواهی، پذیرای آموزش باش. چرا که در مسیر رشد و پیشرفت یادگیری پله اول یاد سپاری پله دوم و تفکر و بعداز آن عمل پله های بعدی هستند.
راهی را انتخاب کن و آنچه نمیدانی و یا غلط میدانی را بپذیر! و خودت را اینقدر اسیر و سر در گم نکن چرا که در هر راهی چیز هایی هست که به آن علاقه داری و چیز هایی هست که نمیتوانی قبولاشان کنی! خودت را بگذار جای آن دانش آموزی که میخواهد به دبیرستان برود قبل از ورود باید انتخاب رشته کند چهار رشته پیشِ رو ست تجربی،انسانی،فنی و ریاضی. به فرض تجربی را انتخاب میکند چون که به زیست و شیمی علاقه مند است و در راه طی کردن این مسیر ریاضی و ادبیات و دیگر علوم را هم میپذیرد
ما فرزندان لذت و آرامشیم؛ لذتی مکرر و آرامشی دائم، همیشه نهایت آرزوی ما بوده است آرزویی که علا رغم خوب بودن ، درست بودن و نیاز بودنش ، به سبب عدم تسلط و تفکر درست، عده زیادی را به خود خواهی ها و خود کامگی هایی کشانده که بخش بسیار زیادی از عدم آرامش مردم امروز مرهون جنایات های آن خودخواهان است! جدا از این بحث اگر بخواهیم آرامش را در یک راحتی خلاصه کنیم و یا لذت را در یک کار تمرکز دهیم فقط خودمان را خسته کرده ایم.
(ترس به خود راه مده) این عبارت را تا به حال چند بار شنیده اید؟ چند بار پیش آمده که تا اعماق وجود معنیش را حس بکنید؟ *ترس به خود راه مده* عبارت جالبیست و در مقام عمل نکته ظریف و کاربردی ست. آیا میشود ترس به خود راه نداد؟ یعنی میشود جلوی ترسیدن را گرفت؟ یعنی این ما هستیم که باعث ترسیدن خودمان هستیم؟! اگر بشود جلوی ترسیدن را گرفت پس میشود جلوی خسارت های به وجود آمده از آن را هم گرفت؟ اگر بشود جلوی ترسیدن را گرفت پس میشود جلوی احساسات بد دیگر را هم گرفت؟ میشود
برای من کتاب خواندن دلایل مختلفی دارد از اصلی ترین دلایل آن میتوانم به این سه دلیل شخصی اشاره کنم: 1_ من به نویسندگی و نوشتن علاقه مندم و یک نویسنده کسی است که باید بسیار کتاب بخواند تا بتواند مطالب خوبی را بنویسد. 2_من در رشته روانشناسی تحصیل میکنم و به سبب رشته و شغل آینده ام محکوم به ملاقات و صحبت با شخصیت های مختلف هستم؛ کتاب خواندن در این زمینه در دو حالت (شاید هم بیشتر) کمک حال من است.(1_مطالعه کردن مرا به فنون و تجربه های دیگر مشاور ها درمورد درمان
به باور ابن مسکویه فیلسوف قرن چهارم:انسان بدون تلاش به سلامت روانی نمی رسد و برای بهداشت روانی باید همواره در تلاش بود. به همین سبب لیستی از نکاتی که میتواند در سلامت روانی موثر باشد را شرح میدهم: کار نیک انجام یک کار نیک که مورد علاقه شما و خدا باشد علاوه بر اینکه موجب طول عمر میشود به سبب مهارت یافتن در آن کار نام شما را هم پر آوازه میکند. البته این روند باید پیگیرانه هدف دار و مکرر باشد.(نکته:افزایش عمر در سایه سلامت روانی و جسمی اتفاق می افتد پس کار
شاید برای عده ای جالب باشد؛ شاید هم به مذاق عده ای خوش نیاید اما احساس حقارت واقعا چیز بدی نیست بلکه میتواند انگیزه دهنده و گاه تلنگر زننده باشد! البته خردمندی شخص هم در جهت دهی مثبت به حقارتش مهم و موثر است. این خردمندی گاه به صورت جستجوگری یک کلام مثبت نمایان میشود گاهی هم به صورت تلقین خودجوش از طرف خود شخص نمایان میشود که هر دو هم خوب است. به طریق دیگر میشود گفت این خوشبینی و راه حل یابی هم کوششی است و هم جوششی.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تمرین کلاسی