محل تبلیغات شما

اول از همه به رویایم حمله ور شدن و  اول رویایم و بعد از آن خودم را در مقابل رویایم کوچک کردند. من هم بی خبر از همه جا فکر میکردم سعادتم در ترک نوشتن است پس به ناچار نوشتن را ترک کردم و مدتها از آن دوری کردم و جز برای تکلیف به قوه ی تخیلم اجازه ندادم خودش را در موضع دیگری شکوفا کند.

بعد از ترک بارها تصمیم به بازگشت گرفتم اما از روی تنبلی یا ترس یا هر بهانه دیگر بازگشتم را روز به روز به تعویق انداختم.دوسال بعد، وقتیکه خواستم برگردم دیگر دیر شده بود و مجبور بودم برای حضور در آزمون نمونه دولتی خودم را آماده کنم. این بی مهری ها نسبت به استعدادم ضربه سنگینی به من وارد کرد و مرا برای سه سال در حاله ای از بیخیالی و سرگردانی زندانی کرد.

غمگین بودم اما نمیدانستم چرا، احساس گناه میکردم و مدام زندگیم پیچ میخورد و دیگر احساس میکردم که تسلطی روی کار هایم ندارم . احساسات آن روز هایم مثل سوعد و سقوط ناگهانیست من نعمتی که در اختیار داشتم را شکر نکردم و بالا و بالاتر را خواستم و عاقبت خودم اسیر خواسته هایم شدم .

نمیدانم به خاطر طرز فکرم بود یا صلاحی پشت آن اتفاق بود اما هرچه بود خدا را شکر! که سه سال بعد در دبیرستان نمونه دولتی قبول نشدم.

چرا باید کتاب بخوانیم؟

چگونه شروع کردم؟(3)

چگونه شروع کردم؟(2)

روز ,ترک ,هایم ,رویایم ,میکردم ,دولتی ,از آن ,بعد از ,نمونه دولتی ,سه سال ,خودم را

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها